فقط یک آسمان۴

سخن خود را با کلامی از بودا آغاز می کنم

بودا می گوید : اگر شما احساس سعادتمندی کنید، دوباره قربانی رنج می شوید، زیرا هنوز وجود دارید. وقتی نباشید کاملا نباشید درعمق ، وجود نداشته باشید. دیگر رنج وسعادتی نیست و این سعادت واقعی است.آن وقت به عقب برنمیگردید هیچ چیزبودن یعنی بدست آوردن همه چیز.

وقتی شما نباشید، کل میشوید

وقتی شما هستید، منیتی ناخوشایند میشوید

وقتی شما نباشید، تمام وسعت هستی را برای بودن دارا خواهید بود.

هیچ چیز باشید تا همه چیز حاصل شود، بمیرید و شما یک خدا میشوید، ناپدید شوید و شما یک کلیت میشوید، اینجا قطره ناپدید میشود و آنجا اقیانوسی هست میشود.

یک چیز میتواند پایان داشته باشد و پایان خواهد داشت، تنها «هیچ» ابدی خواهد بود.

وقتی شما فردی را دوست دارید، باید هیچ شوید؛ وقتی کسی را دوست دارید باید خود نباشید و برای همین عشق ورزیدن سخت است.عیسی می گوید: خدا مثل عشق است.

وقتی کسی را دوست دارید باید بی«خود» شوید.اگر خود باقی بمانید،عشق را نیافته اید. وقتی کسی را دوست دارید حتی برای یک لحظه کوتاه؛ بین دو طرف جریانی پیدا می شود. آنجا دو هیچ وجود دارند، نه دو شخص. اگر تاکنون از عشق تجربه ای داشته اید، می توانید آنرا درک کنید.

وقتی دو عاشق در کنار یکدیگرند، یا دو هیچ، تنها در این زمان ملاقات امکان دارد.زیرا سدها شکسته شده اند و مرزها بسویی افکنده شده اند، انرژی از یک سو به سویی دیگر سرازیر میشود، مانعی در سر راه نیست، وتنها در این لحظه اتحاد امکان دارد.

عشق شهوت نیست شهوت می تواند قسمتی از عشق باشد و در آن اتفاق افتد اما شهوت عشق نیست،تابع آن است شما سعی می کنید با شهوت از عشق پرهیز کنید به خود حس عشق را می دهید و در آن حرکت نمی کنید، در عشق نه شما هستید و نه دیگری ناگهان دو طرف ناپدید میشوند.

پس عشق تلاش نیست، نمی توان برایش تلاش کرد در اینصورت عشقی وجود نخواهد داشت، به درون آن می افتید، بدون تلاش، خیلی آسان به آن اجازه تجلی می دهید. «بدون تلاش»آن یک عمل نیست بلکه یک اتفاق است........و به همین نحو در باره کل؛ در نهایت شما تلاش نمی کنید به آسانی درون آن جاری می شوید......اما نرم وطبیعی باقی می مانید؛ واین راهش است

فقط یک آسمان۳

خلا به تکیه واعتمادنیازی ندارد

اگر چیزی باشد نیاز به حمایت دارد،نیاز به تکیه دارد،اما اگر هیچ باشد.خلاء باشد نیازی به حمایت نیست، و این عمیق ترین درک است که بودن شما در نبودتان است،گفتن«بودن»غلط است زیرا آن «چیز»نیست،شبیه چیز هم نیست،مثل«هیچ»است،خلاء پهناوری است بدون مرز.یک بی خودی،درون شما یک خود نیست،شناختن«من»به عنوان این یا آن غلط است.وقتی به غایت رسیدید،به عمیق ترین مرحله،ناگهان می فهمیدکه نه این هستیدونه آن،یک خلاء پهناورید....و اگرگاهی نشسته و با چشمان بسته بیندیشید که چه کسی هستید؟ کجا هستید؟ عمیق تر بروید،وحشت می کنید،زیراهرچه عمیق تر بروید،عمیق تر احساس می کنید که هیچکس نیستید،هیچ چیز.و به این دلیل است که مردم ازمدیتیشن متاثر می شوند،آن یک مرگ است مرگ منیت و منیت فکری است غلط.اکنون فیزیکدانان از طریق آزمایشات دقیق به همین نتیجه رسیده اند، می گویند ماده  وجود ندارد بلکه یک ایده است.

یک صخره وجوددارد و شما واقعا احساس می کنیدکه ماده است،سَرِکسی رابا آن می شکنیدواز آن خون بیرون میزند و شاید سبب مرگش شوید،اما از فیزیکدانان بپرسید می گویند:ماده نیست،هیچ چیز در آن نیست فقط پدیده ای از انرژی است.جریانات انرژی متقاطع بیشماری از این صخره عبور می کنند که به آن ماهیت ماده می بخشد،درست مثل خطوط متقاطع بیشماری که روی این صفحه می کشید.وقتی همه خطوط ازیک نقطه رد شوند،نقطه از آنجا بوجودمی آید،نقطه ای آنجانیست بلکه ازبرخورد دو خط متقاطع ایجادشده،وقتی خطوط زیادی به هم برمی خورد نقطه بزرگتری ایجاد می شود.آیا واقعا نقطه ای درآنجا وجود دارد و یابرخورد آن خطوط است که نقطه وهمی ایجادمی کند؟

فیزیکدانان می گویند:برخورد جریانات انرژی سبب ایجاد ماده می شوند و اگربپرسید این جریانات انرژی چه هستند؟می گویند:آنها ماده نیستند؛ وزن ندارند؛ غیرمادی اند.خطوط غیرمادی سبب ایجاد نقطه وهمی مادی می شوند،آنچنان مادی مثل صخره.

درداخل کسی وجودندارد تنها تقاطع خطوط انرژی است که به شمااحساس«من بودن» رادست می دهد،بودا می گوید:

«من»مثل پیازاست وقتی پوست می کنید پوسته ای دیگرپدیدارمی شود،به پوست کردن لایه لایه ادامه می دهید و بالاخره چه می ماند؟ کل پیازپوست کنده می شود و هیچ چیز درونش نمی یابید.انسان درست مثل پیازاست.شماپوسته های اندیشه را احساس می کنید و بالاخره چه می یابید؟هیچ چیز.

این هیچ بودن نیازبه حمایت ندارد

این هیچ بودن قائم به ذات است

فقط یک آسمان۲

فقط آنچه که برای شمااتفاق می افتدحقیقت است

فقط آنچه که برای درونتان شکوفامی شودحقیقت است

فقط آنچه که دردرونتان رشدمی کندحقیقت وزندگی است

همیشه به یاد داشته باشید دانش را ازدیگران قرض نکنید.دانش عاریه،حقه ای است برای ذهن،پرده ای است روی جهالت.درعمق و مرکز وجودتان جهالت و تاریکی جای دارد و دانشمندی که دانش راعاریه کرده است کاملا در را به روی دانش خود بسته است و لذا به سختی می توان در او نفوذ کرد و مشکل می توان دل او را یافت.به خاطرداشته باشید به سادگی میتوان معتاد به دانش شد LSD  آنقدرخطرناک نیست.ماری جوانا به آن اندازه نیزخطرناک نیست.به طریقی مشابه اند زیرا ماری جوانا رویایی را نشان میدهد که وجودندارد.رویایی کاملا وابسته،توهم می دهد،دانش نیز چنین است و توهم دانستن را به شما می نمایاند.شروع می کند به القاء و توهم دانستن، و قادربه خواندن وداها ازحفظ میشوید.شمامی دانید چون می توانید بحث کنید.می دانیدچون بسیارمنطقی هستید.احمق نباشید!منطق هرگز کسی را به حقیقت نرسانیده است.فکرمنطقی فقط بازی است،همه قیل و قال و پوچ است،زندگی بدون قیل و قال پای برجاست،حقیقت نیازبه استدلال ندارد،فقط نیازمند دل شما است ونیازمندقیل و قال بلکه به عشق شما،اعتماد و آمادگی تان برای دریافت آن.

کسی که بتواندیوغ رابگسلد،آزادی را بدست آورده است