پر کن پیاله را(فریدون مشیری)

پر کن پیاله را 

 کین آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمیبرد 

این جامها که در پی هم میشود تهی           

دریای آتشست که ریزم به کام خویش 

گرداب می رباید و آبم نمی برد 

من با سمند سرکش و جادویی شراب 

تا بیکران عالم پندار رفته ام 

تا دشت پر ستاره اندیشه های ژرف 

تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی 

تا کوچه باغ خاطره های گریزپا ، تا شهر یادها 

دیگر شراب هم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد 

پر کن پیاله را 

هان ای عقاب عشق، از اوج قله های مه آلود دوردست 

پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من  

آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد 

در راه زندگی با این همه تلاش و تقلا و تشنگی 

با این که ناله می کشم از دل که آب،آب 

دیگر فریب هم به سرابم نمی برد 

پر کن پیاله را

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد